«هرچیزی که داشتم همراهم بود، ولی مال من نبود. همهچیز را یا کس دیگری به من داده بود یا اصلاً آن چیزی که باید، نبود. جعبهی گرامافونی که به جای چمدان چرم خوک داشتم. بارانی سبکی که مال پدرم بود. پالتویی گرانقیمت با یقهی مخمل که مال پدربزرگم بود. شلوارکی که مال عمو ادوین بود. پاپیچهایی که مال همسایهمان هِرکارپ بودند، دستکشهای سبز پشمی که مال عمه فینی بودند. فقط شال زرشکی ابریشمی و کیف اصلاح مال خودم بودند؛ هدیههایی از کریسمس پارسال.
ژانویهی ۱۹۴۵ بود و جنگ هنوز جریان داشت. همه، در هراس اعزام من به ناکجاآبادی در روسیه در سرسیاه زمستان، میخواستند چیزی بهم بدهند که شاید روزی به دردم بخورد، حتی اگر اصل ماجرا را تغییر نمیداد. چون هیچچیزی در دنیا نبود که اصل ماجرا را تغییر بدهد؛ من در فهرست روسها بودم، چه میخواستم و چه نمیخواستم. برای همین هرکس چیزی بهم داد و فکر و خیالش را برای خودش نگه داشت.
من هم هرچه دادند، گرفتم. هفده سالم بود و در فکرم، این دورشدن از خانه در بهترین زمان ممکن اتفاق افتاده بود. نه این که بگویم میخواستم در فهرست روسها باشم، ولی اگر عاقبتش آنقدر بد از آب درنمیآمد، ترککردن خانه میتوانست خوب هم باشد. دلم میخواست از این شهرکوچکی که از هرگوشهاش یک جفت چشم خیره نگاهم میکردند، بروم. به جای ترسیدن، بیصبرانه منتظر بودم. عذاب وجدان هم داشتم؛ آن فهرست، خانواده و اقوامم را خیلی مأیوس کرده بود، ولی من مشکلی با آن نداشتم. میترسیدند در کشوری غریبه مشکلی برایم پیش بیاید. من فقط میخواستم بروم جایی که کسی من را نشناسد.
گرسنگی، فرشتهای سیریناپذیر!
اردوگاه عذاب یکی دیگر از آثار درخشان هرتا مولر است که با ترجمهی خوب شروین جوانبخت در نشر خوب منتشر شده. این کتاب داستان پسری هفده ساله به نام لئو را روایت میکند. یک آلمانیالاصل که همراه خانوادهاش در رومانی سال ۱۹۴۵، تحت سلطهی شوروی به سر میبرد. او روزها به پارک یا استخر و سونا میرود و با مردهای بزرگتر از خودش قرار عاشقانه میگذارد ولی خیلی زود، ارتش شوروی تمام جوانهای آلمانی را به اردوگاه کار اجباری فرامیخواند. آنها همگی سوار قطاری میشوند و به اردوگاهی میروند که در خاک روسیه واقع شده است.
در اردوگاه، وضعیت دردناکی حکمفرما است و افراد مجبورند به شکلهای مختلف کارگری کنند، زغال را با بیلهایشان بار بزنند و خالی کنند، کیسههای سیمان را جابهجا کنند و… . اما غذایی که در اختیارشان قرار میگیرد بسیار ناچیز است و همین باعث میشود رفتار و نگاهشان به زندگی تغییر کند. لئو، شخصیت اصلیِ داستان، از این وضعیت تحت عنوان فرشتهی گرسنگی یاد میکند. موجود هراسانگیزی که در ذهن و جان تکتک آدمهای اردوگاه زندگی میکند. مجبورشان میکند بیرحم باشند و دزدی کنند یا کارهایی خارج از خواستهی خودشان انجام بدهند و به عبارتی آنها را شکنجه میکند.
اردوگاه عذاب: روایتگر تازهای از جنگ جهانی دوم
کتاب اردوگاه عذاب به طور کلی مجموعهای از گزینگویههایی است که هر کدام یک روایت کوتاه را بیان میکنند، به موشکافی موضوعی میپردازند یا خاطرهای از زندگی گذشته را به تصویر میکشند. نویسنده از سیمانی میگوید که کم و بسیار ارزشمند است و اگر کسی کیسهی آن را بریزد مجازات میشود. از زنهای اردوگاه میگوید که انگشتهای پای یکی از آنها در همان روزهای نخست قطع میشود. از کفشهای چوبیِ اردوگاه، درختکاری در مناطق اطراف آنجا میگوید.
مولر در این اثر جزییات را هنرمندانه به تصویر میکشد و با هنرمندی تمام مخاطب را در هیاهوی جهانِ لئو غرق میکند، به گونهای که وقتی کتاب به پایان میرسد، این احساس به خواننده دست میدهد که جهانبینیاش زیر و رو شده است. از این رو، به جرأت میتوان گفت حتی کسانی که کتاب را دوست نداشته باشند، اعتراف خواهند کرد که اردوگاه عذاب لحظات و تصاویر شگفتانگیزی را در یادشان ثبت کرده است.
ویژگیِ برجستهای که کتاب اردوگاه عذاب را با کتابهای همژانر خود که به جنگ جهانی دوم پرداختهاند، متمایز میکند این است که مولر در این اثر نخواسته داستانی دربارهی اردوگاه کار اجباری را تعریف کند، بلکه از شگردهای مختلف روایی بهره برده تا اثری درخشان و خواندنی خلق کند. جهانی که مولر در این کتاب خلق کرده و به تصویر کشیده، کمتر خوانندهای را دلسرد و ناامید میکند. خوانندهی کنجکاو همراه با لئو، به امیدِ یافتنِ جهانی تازه، پا در دل اتفاقات مختلف میگذارد و درگیر ماجراهای زیادی میشود.
تصاویر پنهانمانده از روزهای جنگ
به طور کلی، هرتا مولر که جایزهی نوبل را در کارنامهی ادبیاش دارد، با موشکافی بیطرفانه و شور شاعرانهاش، دنیای درهمریختهی اردوگاه کار را با تمام پوچی روانی و فیزیکیاش به تصویر میکشد. از زبان لئو همهی وصفناشدنیها را بیان میکند، لئویی که از شدت گرسنگی به نکتهسنجی توهمآمیز و در عین حال عمیقی رسیده است. در تکتک تصویرسازیهای مدهوشکننده، اشیای روزمره هدفی جدید پیدا میکنند: یک جعبهی گرامافون به چمدان تبدیل میشود، دستمالی جیبی نقش چشمزخم را میگیرد، یک لولهی جداری بزرگ، قرارگاهی میشود برای عشاق.
اما قلب فقط به ماشینی برای خونرسانی تقلیل پیدا میکند، و نفس با ضربآهنگ بیلهایی که در هوا تاب میخورند، میرود و میآید و زغالسنگ، ماسه و برف به اختیار خود عمل میکنند. گرسنگی، فرشتهای سیریناپذیر میشود که روز و شب، اردوگاه را به تسخیر خود درآورده، در عین حال حریف پای تمرین است و چنان ضربههای سهمگینی حواله میکند که لئو ارتباط ناگسستنیاش با زندگی را از یاد نبرد.
رمان درخشان اردوگاه عذاب جوایز زیادی از جمله Franz-Werfel-Menschenrechtspreis در سال ۲۰۰۹، Mikael Agricola –palkinto در سال ۲۰۱۱ و Oxford-Weidenfeld Translation Prize در سال ۲۰۱۳ برای نویسندهاش به ارمغان آورد.