«هرچیزی که داشتم همراهم بود، ولی مال من نبود. همهچیز را یا کس دیگری به من داده بود یا اصلاً آن چیزی که باید، نبود. جعبهی گرامافونی که به جای چمدان چرم خوک داشتم. بارانی سبکی که مال پدرم بود. پالتویی گرانقیمت با یقهی مخمل که مال پدربزرگم بود. شلوارکی که مال عمو ادوین بود.… ادامه خواندن اردوگاه عذاب: گزینگویههایی از داستانهای بیپایان