توضیحات
|از کسانی که سیگاربهدست، ترک سیگار را به من تبریک میگویند حالم بههم میخورد!|
کتاب حاضر متشکل از دو داستان نیمهبلند است. «بُنسای» و «چقدر خوب سیگار میکشیدم». داستان اول ماجرای یک عشق است، اما عشقی جسمانی که در قالب تجربه میماند و با تمام اثرگذاریاش در خاطرات و یادها گم میشود. داستان دوم هم ماجرای یک عشق است؛ عشق به سیگار. راوی مجبور است بعد از سالها انس و الفت با سیگار بهخاطر بیماری میگرن این عادت شاعرانه را کنار بگذارد، عادتی که او را از سبک زندگیای که سالها به آن عادت کرده جدا میکند. هردوی این داستانها در عین استقلال، شباهتهایی به هم دارند که نتیجۀ سبک روان و ظریف نویسنده است.
از متن کتاب
«بیش از بیست سالِ تمام از خواب که پا میشدم اولین کاری که میکردم کشیدن دو نخ سیگار بود، پشتسرهم. صادقانه بخواهم بگویم شاید اصلاً به همین قصد از خواب پا میشدم. خوشحال بودم از اینکه میتوانستم بلافاصله بعد از اولین بارقههای هشیاری سیگار دود کنم. و بعد از اولین پُک بود که حس میکردم واقعاً بیدارم.»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.