توضیحات
هواپیمای آنتوان دوسنت اگزوپری نویسندة معروف و خالق جاودانۀ کتاب شازده کوچولو خراب شده و او را در بیابان گرفتار کرده است. در این تنهایی، او با شازده کوچولو آشنا میشود. دیدن این کودک رها و بیآلایش، حسرت روزهای کودکی را در او بیدار میکند. این ابتدای سفر خودشناسی است. در این گفتگو پیرمرد دانایی نیز به آنان ملحق میشود و داستانهای زیادی از متون عرفانی، کتاب مقدس و اساطیر یونان تعریف میکند. آنها در دل شبهای تاریک بیابان فقط افسانه نمیشنوند، بلکه خودِ شخصیتهای داستانها مانند پرومته، ایکاروس، موسای پیامبر(ع)، پارسیفال و… را نیز در کنار خود میبینند. آنتوان با تفکر و پرسیدنهای بسیار دربارۀ افسانههایی که میشنود، درمییابد که همواره نیرویی در انسان هست که او را به ماندن در حالت رکود و ناآگاهی و بیمسئولیتی وامیدارد، ولی در عین حال نیروی دیگری هم او را به جستجوی حقیقت و آگاهی فرامیخواند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.