توضیحات
باریبای جوان و سرکش خوابیدن روی تشکی از کاه طویله، مرغ دزدیدن و فرار از دست صاحبخانهها را به فرمانبرداری از پدر و تربیت کشیش ترجیح میدهد. در جامعۀ آفتزدۀ روسیه، او نه سقفی بالای سرش دارد و نه هدفی که بهدنبالش برود. آنقدر خود را به دست سرونوشت و وقایع لحظهای زندگی میسپارد تا روزگار درس تلخی به او بدهد، جایی که دیگر برای بزرگ شدن وقت مناسبی نیست.
از متن کتاب
«سرانجام هوس کرد از این زندگی سگی خلاص شود. دلش آدم خواست، دلش خواست مانند همۀ آدمها چای داغ بنوشد و زیر پتوی نرم بخوابد. چه روزها که باریبا درون آخورش، روی تشک کاهی، از صبح تا شب دمر خوابید و چه روزها که در خرابۀ بالکاشین از صبح تا شب در جستوجوی نشانی از انسان و زندگی انسانی چرخ زد.»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.