نقد روزنامه‌ی گاردین درباره‌ی کتاب «اعترافات یک جاسوس» اثر الیزابت وِین

«اعترافات یک جاسوس کتابی که هم‌زمان هوشمندانه، بامزه، حیرت‌انگیز، دل‌خراش و تأثیرگذار است.»

«اعترافات یک جاسوس» در بحبوحه‌ی جنگ جهانی دوم اتفاق می‌افتد و سرنوشت دو زنِ جوان انگلیسی را دنبال می‌کند: مَدی، خلبانی باهوش ولی بی‌ادعا و جولی، یک زن اشرافی اسکاتلندی که تبدیل به یک جاسوس می‌شود.
این دو دوست بعد از مأموریت شجاعانه‌ی خود در فرانسه‌ی تحت اشغالِ آلمان که به شکل مصیبت‌باری بد پیش می‌رود، از هم جدا می‌شوند و داستان از همین نقطه آغاز می‌شود. جولی به عنوان اسیر جنگی در شمال فرانسه گرفتار می‌شود و مجبورش می‌کنند تمام چیزهایی که درباره‌ی ترفندهای جنگی انگلستان می‌داند در ازای زندگی‌اش اعتراف کند. داستان او هم شرح تجربه‌های هراس‌انگیزش در زندان است و هم خاطراتش از شکل‌گیری دوستی‌اش با مَدی و به هر دو گریز می‌زند. لازم به ذکر نیست که داستان هرازگاهی واقعاً خشن است و حداقل می‌توانم بگویم حس‌وحال اولیه‌ام درباره‌ی کتاب، درهم‌وبرهم بود.

اعترافات یک جاسوس: ریتمی مستمر و تاثیرگذار

در نیمه‌ی اول کتاب «اعترافات یک جاسوس»، زمان خیلی زیادی طول کشید تا درگیر حوادث کتاب شوم و گاهی اوقات حتی فکر می‌کردم بهتر است کلاً بی‌خیال خواندنش شوم. دلیلش بیشتر این بود که دنبال کردن جریان اتفاقات برایم سخت بود و تمام آن کُدهای اختصاری، اصطلاحات خلبانی، پرش بین دوره‌های زمانی متفاوت و سبک نوشتاری اثر که مدام این ‌شاخه و آن ‌شاخه می‌پرید، گیجم کرده بودند. نمی‌توانستم بفهمم چرا جولی این‌قدر مصمم است چانه بزند و وقت بیشتری بخرد تا بتواند داستانش را تمام کند، در حالی که این کار فقط باعث می‌شد بیشتر زجر بکشد و چرا آلمانی‌ها این‌قدر مشتاق هستند او داستانش را بنویسد چون تا جایی که من سردرمی‌آوردم اطلاعات خیلی کمی درباره‌ی ترفند‌های جنگی انگلستان در متن وجود داشت که واقعاً بتواند به کارشان بیاید.

در واقع فهمیدن دلیل بعضی اتفاق‌ها برایم سخت بود و همین سرخورده‌ام می‌کرد. مثلاً دلیل مصاحبه با روزنامه‌نگار آمریکایی به مام جورج پِن چه بود یا حتی چرا مَدی و جولی یک روز تمام در باران وقت صرف کردند تا خودشان را با دوچرخه به یک کافه برسانند.
با تمام این حرف‌ها، وقتی داستان جولی داشت به پایانش نزدیک می‌شد، حس کردم سرعت روایت کمی بالا رفته است و واقعاً با او احساس هم‌دلی می‌کردم. خواننده با نزدیک شدن به پایان داستان سفر بدفرجام او همراه مَدی به فرانسه، می‌فهمد که زمان جولی تقریباً سرآمده و می‌تواند بالا رفتن نگرانی و کشمکش را حس کند. با قطع شدن جمله‌ی پایانی و وقتی از طریق یک یادداشت سرّی از افسر ارشد نازی مشخص می‌شود قرار است او را به یک مرکز آزمایش بفرستند، آن‌قدر کتاب را محکم گرفته بودم که رسماً بندبند انگشت‌هایم سفید شده بودند.


نیمه‌ی دوم و نفس‌گیرِ اعترافات یک جاسوس

با رسیدن به نیمه‌ی دوم کتاب «اعترافات یک جاسوس»، داستان چنان جذابیت تمام‌عیاری پیدا می‌کند که زمین گذاشتنش تقریباً غیرممکن می‌شود. یکی از چیزهایی که درباره‌ی بخش دوم این کتاب دوست دارم این است که درست از همان جمله‌ی اول می‌توانیم بگوییم که راوی داستان مَدی است و همه‌اش به خاطر چیزهایی است که جولی در بخش اول کتاب درباره‌ی او گفته است. در همین قسمت است که همه‌چیز سر جای خودشان قرار می‌گیرند: تمام نشانه‌ها، سرنخ‌ها و ارجاع‌هایی که جولی قبلاً داده بود، تمام چیزهایی که گیجم کرده بودند، یک‌دفعه کاملاً منطقی به نظر می‌رسیدند.

همه‌چیز به شیوه‌ای بی‌نهایت هوشمندانه، پیچیده و رضایت‌بخش عقلانی شده بود و متوجه شدم دارم مدام به قسمت قبلی گریز می‌زنم تا توصیف جولی از یک اتفاق خاص را با توصیف مَدی مقایسه کنم. نیّت‌های اصلی جورجیا پِن و دلیل مصاحبه‌اش با جولی؛ این‌که چرا جولی این‌قدر مصمم بود تا داستانش را تمام کند و چرا آن را این‌طوری نوشته بود؛ وظیفه‌ی واقعی فون لیندِن و آنا ایگِل و حتی تیبوی نگهبان؛ این‌که قالب صابون آمریکایی از کجا آمده بود و چرا آن‌جا بود؛ حتی دلیل این‌که چرا یک‌سری از جمله‌های داستان جولی، تصادفاً با تأکید درشت‌تر نوشته شده بودند، یعنی چیزی که قبلاً باعث شده بود گیج شوم. حالا که از تمام این‌چیزها سردرمی‌آوردم و می‌توانستم سرنخ‌ها را کنار هم بگذارم حسابی راضی شدم. انگار تمام چیزهایی که جولی نوشته بود یک جورهایی مهم بودند یا معنایی دوگانه داشتند.

عجب پایانی!

زنجیره‌ی اتفاقات در نیمه‌ی دوم کتاب «اعترافات یک جاسوس» واقعاً جذاب بود و این‌جا هم درست مثل بخش اول، قسمت‌های کوتاهی وجود داشتند که توصیف‌هایی روشن و زیبا از چشم‌اندازها (و البته آسمان‌خراش‌ها) ارائه می‌دادند که خواندنشان لذت‌بخش بود.
و درباره‌ی پایان‌بندی… باید گفت عجب پایان‌بندی‌ای! مسیر داستان با پیچیدگی باشکوهش، نقطه‌ی اوجی را خلق می‌کند که غافلگیرکننده است و هم‌زمان زشت و زیبا و فوق‌العاده تأثیرگذار هم هست. نمی‌خواهم در این نقد، پیچشِ نهایی داستان را لو بدهم ولی بعد از تمام کردن کتاب «اعترافات یک جاسوس»، تا مدت‌ها واقعاً حس می‌کردم توده‌ی عظیم و دردناکی راه گلویم را بسته و اشک روی گونه‌هایم جاری می‌شد.

کتاب «اعترافات یک جاسوس»، در فهرست کتاب‌هایی که من را به گریه انداخته‌اند (و تعدادشان خیلی کم است) جایگاه والایی دارد (کتاب دیگری که می‌توانم آن را در کنار این اثر بگذارم، برآمده از خاکسترها اثر مایکل مورپورگو است). بدبختانه کتاب را درست قبل از خواب تمام کردم و البته آن شب به زحمت خوابم برد! (حداقل آن را توی مدرسه یا یک مکان عمومی خجالت‌آور دیگر تمام نکردم وگرنه مچم را می‌گرفتند که نشسته‌ام و دارم به خاطر یک کتاب اشک می‌ریزم.)

اعترافات یک جاسوس؛ دوستی در میانه‌ی جنگ

انگلستان (و فرانسه) زمان جنگ برای ما عملاً یک جهان و هستی بیگانه است، در این جهان، هیچ کجا واقعاً امن نیست و تمام ارزش‌ها، رؤیاها، برداشت‌ها، اخلاقیات و ضرب‌آهنگ زندگی روزمره که برای ما طبیعی به نظر می‌رسد، دور ریخته شده‌اند. اما چیزی که باعث می‌شود بتوانیم این اثر را به زمانه‌ی خودمان ارتباط دهیم و بنابراین آن را این‌قدر تأثیرگذار می‌کند، این است که کتاب «اعترافات یک جاسوس» در درجه‌ی اول و مهم‌تر از هر چیز، داستانی است درباره‌ی دوستی و نه درباره‌ی جنگ.

داستان دو دوست است که وسط جنون جنگی هراس‌انگیز گرفتار شده‌اند، مثل دو حباب روی سطح آب وان حمام که ناگهان درپوش چاه را برداشته‌اند و این دو به طرف سوراخ کشیده می‌شوند. آن‌ها خلاف جهت آب شنا می‌کنند و هر چه دارند شجاعانه روی دایره می‌ریزند تا کنار هم بمانند و در نهایت همدیگر را نجات دهند تا درون حفره‌ی عمیق «چاه» فرونروند. فکر می‌کنم دلیل دردناک شدن داستان همین است: روند معمولی اتفاقات، رانده شدن به جهانی لبریز از خطر و درد و مرگ.
این باعث می‌شود به فکر فرو بروید که اگر چنین شرایطی برای خودتان پیش می‌آمد و به درون سناریوهایی کشیده می‌شدید که مَدی و جولی از سر می‌گذراندند، چه کار می‌کردید؟

اگر هفتاد سال پیش زندگی می‌کردیم…

چیزی که باعث می‌شود تأثیرگذاری داستان حتی از این هم بیشتر شود، این است که می‌دانیم این جنگ واقعاً اتفاق افتاده، چنین وقایعی واقعاً رخ داده‌اند و اگر هفتاد سال پیش زندگی می‌کردیم، چیزی که تک‌تک شخصیت‌های کتاب «اعترافات یک جاسوس» از سر گذرانده‌اند، به‌راحتی می‌توانست برای خودمان هم اتفاق بیفتد. درک کردن این موضوع برای ما غیرممکن است ولی این کتاب، رنگ‌وبوی روشنی از زندگی در بریتانیای سال ۱۹۴۳ در اختیارمان می‌گذارد تا کمابیش با آن حال‌وهوا آشنا شویم.

باید اضافه کنم که عمق تاریخی و جزئیات تکنیکی این کتاب واقعاً بی‌نقص هستند، طوری که اگر ندانید این اثر را «الیزابت وِین» در قرن بیست‌ویکم نوشته، باورتان می‌شود که این کتاب، روگرفتی از مدارک واقعی و موثقی است که آدم‌های واقعی آن را نوشته‌اند. پژوهش و بینش نویسنده واقعاً بی‌عیب‌ونقص است.
روی‌هم‌رفته، «اعترافات یک جاسوس»، هم‌زمان کتاب هوشمندانه، بامزه، حیرت‌انگیز، دل‌خراش و تأثیرگذار است. حالا می‌فهمم تمام وقتی که صرف کلنجار رفتن با این کتاب کرده‌ام، ارزشش را داشته است و واقعاً خوشحالم که آن را تا پایان ادامه داده‌ام.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *