میتوانیم هر اثر هنری را از چندین زاویه مطالعه کنیم، با تفاسیر گوناگونی درک کنیم و با بینشهای به دستآمده از آن، مسیر زندگیمان را روشن کنیم. کتابهای خوب راه سفر زندگیمان را هموارتر میکنند. شازده کوچولو کتابی است ساده اما ژرف. ساده است، چون حتی کودکان مجذوب ماجراهای سادۀ شخصیت اصلی کتاب، شازده کوچولو میشوند؛ و ژرف است، چون گنجهای پنهان بسیاری در دلش دارد. در اینجا، همسو با کشف نکات آموزندۀ این کتاب، موارد مشابه را در دنیای ادبیات اسطورهای و کتاب مقدس مسیحیان جستجو خواهیم کرد.
تصویر خدا در روانِ انسان
در کتاب شازده کوچولو برای بزرگترها از خدا زیاد سخن خواهیم گفت. بگذارید همینجا بگویم که در کتاب شازده کوچولو برای بزرگترها هرجا به خدا اشاره کردم، منظورم خدای روانشناختی است؛ خدایی که در ذهن ناخودآگاهمان داریم. یونگ، معتقد بود که هر انسانی در روان خود تصویری از خدا دارد. «خویشتن» واژهای بود که یونگ برای این منظور استفاده میکرد. این «خویشتن» خداوند متعال و آن پروردگار غیرقابل شناخت نیست که مسیحیان به آن خدا، مسلمانان، الله و معتقدان به کابالا به آن عین سوف میگویند. درک آن خداوند متعال از حد توان ذهن ما خارج است و نمیتوان با عقل دربارهاش سخن گفت.
تکرار میکنم: در این کتاب منظورم از خدا، خداوند متعال نیست، بلکه مفهوم روانشناختی خداست که به آن «مفهوم خدا» میگوییم. این مفهوم در ذهنمان است؛ در ذهن تمام انسانها در هر زمان و مکانی که باشند؛ مفهومی که یونگ آن را «خویشتن» خوانده است و در ادامه آن را بررسی خواهیم کرد. در کتاب شازده کوچولو برای بزرگترها هرگاه از نامهای خدا، از جمله «یهوه» استفاده کردم، منظورم همان «خویشتن» است.
انگیزههای زندگی درونی آنتوان دوسنت اگزوپری
نویسندگان آنچه را به شکل خودآگاه و ناخودآگاه در ذهن دارند بر کاغذ مینگارند. رفتارها و ماجراهای شخصیتهایی که نویسندهای میپروراند، خبر از انگیزههای زندگی درونی او میدهند. از این رو برای کشف آموزههای نهان در شاهکار آنتوان دو سنت اگزوپری لازم است با برخی جنبههای زندگیاش آشنا شویم.
سنت اگزوپری در ۱۹۰۰ در خانوادهای اشرافی در فرانسه متولد شد. کودکیاش را در جمع زنان در خانۀ ییلاقی مجللی سپری کرد. مادر، خواهران بزرگتر، خاله و عمهها و دو معلم سرخانهاش او را حسابی نازپرورده کردند و هرچه را که برای شادی کودکی لازم بود، در اختیارش گذاشتند. با این همه، زندگیاش از همان آغاز نشان از پایانی غمانگیز داشت.
با درگذشت پدرش وقتی فقط چهار سالش بود، زندگیاش رنگ دیگری گرفت و او از الگویی مردانه نیز محروم شد. بعد از فقدان پدر، در هفدهسالگی برادری سه سال کمسنتر از خودش را نیز از دست داد. ضمن اینکه همزمان با سالهای میان این دو اتفاق دردآور، جنگ جهانی اول در سراسر اروپا غوغا میکرد.
اضطراب، همراه همیشگی زندگیاش بود، هرچند گویا در سالهای ۴۳-۱۹۴۲ یعنی زمان نوشتن «شازده کوچولو» شدت گرفته بود. نقاشی او از خودش در هفده سالگی نیز این موضوع را تأیید میکند. او تقریباً سراپا لباس مشکی به تن دارد و با یک دست صورتش را پوشانده؛ نمودی آشکار از افسردگی.
کودک ابدی
سنت اگزوپری از بزرگسالان خوشش نمیآمد. او در ابتدای کتابش این را خیلی شفاف ابراز میکند و با عذرخواهی بابت تقدیم کردن کارش به «لئو ورث» به عنوان شخص بزرگسال، اعلام میکند که کتاب را به لئویی که زمانی کودک بوده تقدیم میکند. او از بزرگ شدن خوشش نمیآمد. از نظر او، زندگی باری بود که با گذر سالهای عمر سنگین و سنگینتر میشد. انگار در معادلۀ او افزایش سن برابر با کاهش خلاقیت بود. این دلواپس، ویژۀ افرادی است که در توصیف وضعیت روانشناختیشان، به آنان «کودک ابدی» گفته میشود.
به گمان من، کسی دلش نمیخواهد سنّش از سی یا چهل سال بیشتر شود. با این حال، هرکسی میداند شرایط زندگی همین است و مخالفت فایدهای ندارد، اما کودک ابدی اینطور فکر نمیکند.
سن که بالا میرود، محدودیتهای پیری، خود را نشان میدهند. بدیهی است که در چهلسالگی دیگر نمیتوانیم تمام کارهای بیستسالگیمان را انجام دهیم، اما کودک ابدی حاضر نیست این محدودیتهای طبیعی زندگی را بپذیرد. او تحمل بزرگترشدن را ندارد و در موارد وخیم حتی شاید تصمیم بگیرد خود را از بین ببرد. او ممکن است آگاهانه خودکشی کند یا ناخودآگاه خود را در معرض خطر مرگ قرار دهد.
زندگی در بیابانها
اگزوپری ازدواج رضایتبخش نداشت. همسرش خُلق تلخی داشت و خودش هم دستکمی از او نداشت. برای همین همیشه دنبال فرصتی برای سفر بود. او کارهای انفرادی را میپسندید؛ مثل کاری که مدتی نسبتاً طولانی در بیابان شمال افریقا، در کیپ جولی به عهده داشت. اگزوپری آنجا مسئول نجاتدادن خلبانانی بود که در بیابان سقوط میکردند. در واقع، نجاتدادن خلبانانِ دیگر کاری بود که دوست داشت در حق خودش انجام دهد. زندگی در بیابان همان چیزی بود که میخواست؛ دورِ دور از هر آدم بزرگسالی.
او در ۱۹۳۹، آغاز جنگ جهانی دوم، به عنوان کاپیتان نیروی هوایی فرانسه جنگید. با سقوط فرانسه اخراج و برای زندگی راهی امریکا شد. او میخواست با نوشتههایش امریکاییها را به حمایت از جهان در برابر نازیها تشویق کند. از سویی هم، از نبودِ اتحاد بین فرانسویها افسوس میخورد. میشود گفت او در این دوران با وجود موفقیتهای پیدرپی کتابهایش، تلخترین مرحلۀ زندگیاش را میگذراند. اگزوپری برنمیتابید که امریکاییها با بیبصیرتی، هیتلر را صرفاً مسئلۀ اروپا و خود را از شرّ او در امان بدانند. گویا امریکا خیال نداشت زیر بار جهانیبودنِ مسئله برود تا وقتی که بندر «پِرل» این کشور نیز بمباران شد.
سقوط دلچسب در بیابانِ لیبی
چرا باید پسری با آن کودکی مرغوب، با وجود اتفاقات اندوهباری که پشت سر گذاشت، اینهمه از بزرگسالان بیزار و دلسرد باشد؟ کسانی که نسبت به او سختیهای بدتری را از سر گذرانده بودند میتوانستند زندگی خود را در دست بگیرند، اما او نه. او در نیویورک دوران پررنجی داشت؛ با همسر همیشهناراضیاش زندگی میکرد، از اینکه میدید برای متحد کردن فرانسه علیه نازیها کاری از دستش برنمیآید، احساس سرشکستگی میکرد و از بیتفاوتی امریکاییها به جنگ بهشدت شاکی بود. حتی در دوران بزرگترین افتخارش و شهرتی که از کتابش به دست آورد، همچنان احساس تنهایی و ناخوشنودی میکرد.
انگار فقط در آسمان خوشنود بود: پرواز، به خطر انداختن جانش، سقوط در بیابان لیبی هنگام تلاش برای شکستن رکورد زمانی فاصلۀ پاریس-سایگون در ۱۹۳۵، پنج روز پیادهروی در دل بیابان تا نجات توسط کاروانی در حین گذر از آن مسیر. تنها در چنین شرایطی و با ایفای نقش قهرمان بود که سنت اگزوپری راضی و خوشنود بود.
شورِ جنگیدن
شازده کوچولو در ۱۹۴۳ در امریکا به چاپ رسید. نویسنده با کتابهای پیشین خود هم به موفقیتهای خوبی رسیده بود، اما با این شاهکار، دیگر به قله رسید.
وقتی امریکا نیز وارد جنگ شد، اگزوپری به اروپا برگشت و سعی کرد باز وارد نیروی هوایی شود. این درخواست بهخاطر سن و سالش رد شد، اما با استفاده از نفوذش توانست برای پروازهای شناسایی پذیرفته شود. او در مأموریتی جنگی در ۱۹۴۴، پیش از آن که شازده کوچولو در فرانسه منتشر شود، درگذشت.
بحرانِ میانسالی یک کودکِ ابدی
انسان در طول عمرش بحرانهای مختلفی را پشت سر میگذارد. اول، بحرانهای تولد و کودکی که زخمهایی کاری بر ناخودآگاه ما میگذارند و با اینکه تازه میمانند، در ذهن عقلانیمان ادراک نمیشوند. بحران نوجوانی متفاوت است و ذهن عقلانی ما آن را تشخیص میدهد، هرچند باز با کمی سردرگمی.
بحران میانسالی، بحران مهم بعدی است که شخصی با توانایی عقلانی بالا را به رشد بیشتر وامیدارد. میتوان گفت همین بحران میانسالی بود که سنت اگزوپری را به نوشتن شازده کوچولو واداشت. اما آیا انتظار نمیرود که او در سنی که این اثر فوقالعاده را خلق کرد، این مرحله را پشت سر گذاشته باشد؟ بله و خیر. کسی مثل سنت اگزوپری، کودکی ابدی که محکم به دنیای بچگی چسبیده است، باید نهایت تلاشش را بکند تا سالم از این مرحله عبور کند.
در کتاب شازده کوچولو برای بزرگترها راوی خلبانی است که در بیابانی سقوط کرده است. روانشناسانه بگوییم: او خود سنت اگزوپری است. پس بگذارید او را همان آنتوان بنامیم و ببینیم حرف دلش چیست.