الفبای نویسندگی ۳: راهنمای ساده‌ی شیرجه‌ در کلمات

نویسندگی
نویسندگی

رابرت کورمیه یکی از نویسنده‌های خوب و شناخته‌شده‌ی آمریکایی در مورد می‌گوید: «زیباترین بخش نوشتن این است که مجبور نیستی همان بار اول به درستی انجامش بدهی. برعکسِ خیلی‌ از کارها مثل جراحی قلب!» و با همین جمله خیال‌مان را راحت می‌کند که اولا جراح نیستیم، و دوما قرار نیست جراح شویم. پس تا دلمان بخواهد می‌توانیم اشتباه کنیم و اشتباه بنویسیم تا بالاخره مهارت لازم را در نوشتن کسب کنیم.

پس بهتر است سخت نگیریم و از خودمان انتظار نداشته باشیم که زود به نتیجه برسیم و از روز اول مثل همینگوی و فاکنر و بقیه رفقای معروف بنویسیم همانطور که در مقاله پیشین الفبای نویسندگی متذکر شدیم، همین که ترس‌مان را کنار بگذاریم و اولین کلمه را در صفحه‌ی سفید و خالی بنویسیم، بزرگ‌ترین و مهم‌ترین قدم را برداشته‌ایم.

البته قبول داریم که همه‌چیز به همین آسانی نیست. گاهی اوقات بعد از نبردی سخت با خودمان، وقتی رو به روی صفحه‌ی سفید قرار می‌گیریم، قفل می‌کنیم و چنگ می‌زنیم توی موهایمان: «از کجا شروع کنم؟ با کدوم کلمه؟» این جور وقت‌ها می‌توانیم ادای ویلیام فاکنر را در بیاوریم و با یک خاطره یا تصویر ذهنی یادداشت‌مان را شروع کنیم. فاکنر می‌گوید: «من خودم موقع نوشتن یک داستان، معمولا با موضوعی واحد، یک خاطره یا تصویری ذهنی کار را شروع می‌کنم.»

تجهیزات اولیه برای نوشتن

ما برای نوشتن فقط به سه چیز احتیاج داریم:

  • تجربه کردن که هر روز و هر لحظه در حال انجامش هستیم.
  • دو چشم باز برای دیدن و مشاهده کردن.
  • موتورِ فعال‌شده‌ی ذهن‌مان برای تخیل کردن!

درست است که بیشتر ما تجربه‌های مشابهی از اتفاقات روزانه‌ داریم و به طور کلی در شبانه‌روز درگیر اتفاق‌های هیجان‌انگیز و منحصربه‌فرد نمی‌شویم، اما چیزی که همین تجربه‌های تکراری را از هم متفاوت می‌کند، دیدگاه شخصی‌مان به موضوعات مختلف است. ما با ادراک، افکار و احساسات مختلف و شخصی خودمان برداشت‌ متفاوتی از اتفاق‌ها داریم و همه‌ی این‌ها نه تنها بهترین ایده و سوژه برای نوشتن‌اند، بلکه ما را به شناختِ بهتر هویت و ابعاد مختلف شخصیت‌مان هم کمک می‌کند. در مسیر نوشتن است که آرام‌آرام به تفاوت‌های میانِ دیدن و نگاه‌کردن پی می‌بریم، نگاهِ موشکافانه‌تری نسبت به جزئیات پیدا می کنیم و در نهایت به کارخانه‌ی تخیل‌مان فرصتِ خلق ایده‌ها و ناممکن‌ها را می‌دهیم.

درست است که راهکارهای مختلفی برای نوشتن و تمرین کردن می‌دانیم و سعی داریم سرمشق‌هایمان را خوب انجام بدهیم اما نباید یادمان برود که قبل از هرچیز باید از نوشتن لذت ببریم و به چشم تفریح به آن نگاه کنیم. تفریحی که روزی چندبار باید انجامش بدهیم. عالی شد. نه؟ دیگر چه می‌خواهید؟

تفاوت‌های نویسنده و ننویسنده!

خیلی از ما تصور می‌کنیم همین که قالب‌ها و تکنیک‌های نوشتن را یاد بگیریم، نویسنده می‌شویم. درست است که این تکنیک‌ها و قوانین، بخش مهمی از نوشتن‌اند، اما مهم‌تر از آن تعهد، اشتیاق و اراده‌مان است که فرق ما را با یک ننویسنده (نانویسنده) مشخص می‌کند. به هر حال نوشتن یک کار موقت نیست و با یک یادداشت و دو یادداشت و صد یادداشت تمام نمی‌شود. باید پیوسته انجام داده شود. ممکن است روزی به خودمان بیاییم و ببینیم تمام روز را صرف نوشتن کرده‌ایم و از تمام لحظات لذت برده‌ایم.

برای نوشتن نباید امروز و فردا کنیم. همین الان دست به کار شویم و حتی شده یک جمله‌ی کوتاه بنویسیم. در یادداشت‌های قبلی هم نوشتیم که تا وقتی گوشی همراه و برنامه‌ی Note داریم باید بهانه‌هایمان را بقچه کنیم و از هر فرصتی برای شیرجه زدن در دنیای کلمات استفاده کنیم. فرقی هم نمی‌کند در باشگاه هستیم یا مطب دکتر، سرکار هستیم یا صف مترو و اتوبوس… پس منتظر چه هستید؟ همین حالا دست به کار شوید!

ترس از صفحه‌ی سفید

از شما چه پنهان که ما هم خیلی وقت‌ها مثل چی از صفحه‌ی سفید می‌ترسیم و قفل می‌کنیم که یادداشت‌مان را از کجا و با چه کلمه‌ای شروع کنیم. مثل همین الان که دست به دامن یک لیوان نوشیدنی و بیسکوییت رژیمی شدیم تا مغزمان روشن شود و بتوانیم این یادداشت را بنویسیم. البته جای تعجب هم ندارد. این بحرانی‌ست که گاهی اوقات موقع نوشتن یقه‌ی همه‌مان را می‌گیرد! خلاصه اگر تا به حال با این بحران دست‌وپنجه نرم نکرده‌اید، بدانید و آگاه باشید که خیلی هم از شما دور نیست!

یکی از روش‌های آموزشِ شنا به کسی که لبه‌ی استخر ایستاده این است که پرتش کنی توی آب و او را در موقعیتی بگذاری که آنقدر شلپ‌وشلوپ راه بیاندازد تا روی آب شناور شود. حالا که حرف از نوشتن است، سوال اصلی این است: با ترس‌مان از صفحه‌ی سفید چه کنیم؟ هیچی! فتیله‌‌پیچ‌اش کنیم! لابد یکی از ابروهایتان را می‌دهید بالا و می‌گویید: در این موقعیت، فتیله‌پیچ کردن خودش سخت‌ترین کار دنیاست!

نویسندگی

دستورالعمل فتیله‌کردن ترس

خیلی خب، این هم دستورالعمل فتیله‌کردن ترس‌مان از صفحه‌ی سفید:

۱. گزارش ساده‌ای از موقعیت فعلی‌مان را بدون فکر و مقدمه بنویسیم. این کار ترسِ ما از نوشتن را می‌ریزد و یک جورهایی دست‌گرمی حساب می‌شود. کلمات و جمله‌های توی سرمان هم نظم بهتری پیدا می‌کنند. درست مثل آزمودن دمای آب استخر با سرانگشت‌مان یا بررسی عمق آن قبل از شنا کردن!

۲. حرف‌های دیگران را از نگاه خودمان بنویسیم. خیلی وقت‌ها فکر می‌کنیم حرفی برای گفتن نداریم یا بقیه بهتر از ما می‌نویسند، این جور وقت‌ها اشکالی ندارد که حرف‌ها و نوشته‌های آن‌ها را از زاویه‌ی دید خودمان بنویسیم.

۳. یکی دیگر از راه‌های مقابله با ترس‌مان از صفحه‌ی سفید، رونویسی از گزیده‌ی کتاب‌ها و یادداشت‌هایی‌ست که دیگران نوشته‌اند. درست مثل مشقِ شب! هر چقدر این مشق‌ها را بیشتر بنویسیم موتور نوشتن‌مان را بهتر روغن‌کاری می‌کنیم.

۴.از هر نویسنده‌ای که بپرسید: «چه‌طور می‌شود نویسنده شد؟» بی‌بروبرگرد یک جواب تکراری می‌دهد: «فقط بخوان!» تا می‌توانیم باید کتاب بخوانیم، کتاب‌هایی که دوست‌داریم، کتاب‌هایی که سرشوق‌مان می‌آورد و احساسات یا خاطرات فراموش شده را در ذهن‌مان تداعی می‌کنند، کتاب‌هایی که خوشحالمان می‌کنند و اشتیاق خواندن یا نوشتن را در ما بیدار می‌کنند… کتاب خواندن، کلمات را شبیه بذری توی سرمان می‌کارد و هر چقدر بیشتر بخوانیم این بذرها بیشتر رشد می‌کنند و ریشه می‌دوانند.

در ستایش جزئیات

ماکسیم گورکی می‌گوید: «من نویسنده‌ام، حرفه‌ی نویسندگی ناگزیرم می‌کند به جزئيات توجه کنم.»
حق با گورکی‌ست، یکی از ویژگی‌هایی که نویسنده‌ها را از افراد دیگر متمایز می‌کند، همین جزئی‌نگری‌شان است. برای بهتر نوشتن باید به جزئیات توجه، و بعد هم تا می‌توانیم پیاز داغش را زیاد کنیم تا بتوانیم این جزئیات را از تکراری بودن نجات بدهیم.
البته منظور از توجه به جزئیات، این نیست که انبوهی از توصیف‌های خسته‌کننده و حوصله‌سربَر را پشت هم ردیف کنیم. در این حالت خواننده‌ی یادداشت‌مان یا آن‌قدر خمیازه می‌کشد که فَک‌درد می‌گیرد، یا در بهترین حالت یادداشت‌مان را نیمه رها می‌کند و می‌رود و پشت سرش را هم نگاه نمی‌کند. برای گیرنیفتادن در این وضعیت باید فسفرهای خاکستری مغزمان را بسوزانیم و جزئیات مفیدی را برای نوشتن انتخاب کنیم که به هدف یا موضوع اصلی یادداشت‌مان ربط داشته باشد. درنهایت، این تفاوت در شرح جزییات است که نوشته‌ی ما را از نوشته‌های مشابه، متمایز می‌کند.

خب، حالا برای تمرین این مبحث، تصور کنیم قرار است برای دوستی نامه بنویسیم و از خودمان بگوییم. ویژگی‌های ظاهری، اخلاقی و رفتاری‌مان را توصیف کنیم و از چیزهایی بنویسم که به آن‌ها علاقه داریم یا نداریم.
اولین مرحله‌ی این تمرین این است که خودمان را دقیق‌تر بشناسیم. شما چقدر خودتان را می‌شناسید؟

تمرین یک: جلوی آینه بایستیم و خودمان را، ظاهرمان را توصیف کنیم و روی کاغذ بنویسیم. فکر کنیم قرار است برای کسی که ما را ندیده بگوییم که چه شکلی هستیم. قرار نیست عکسی از خودمان بفرستیم. می‌خواهیم خودمان را با کلمات بسازیم.

تمرین دو: اتاق یا خانه‌ای را که در آن زندگی می‌کنیم، توصیف کنیم. با کلمات آن را بسازیم. در جزئیات دقیق شویم و همه‌چیز را از سیر تا پیاز بنویسیم. زیر تخت را نگاه کنیم. مدل قرارگیری ریشه‌های فرش، خرت‌وپرت‌های توی کمد را دقیق لیست کنیم. چه‌چیزی کجاست؟ چه تابلوهایی به دیوار است؟ تزئیات خانه چه هستند؟

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *