«کجایی؟»
صدایم آرام بود و لحنم شمرده؛ پشت تلفن خیلی نرم حرف میزدم.
«تاکسی همین الان نگه داشت تو پارکینگ. منم دارم سعی میکنم از شرّ پولخردها خلاص بشم.»
پرسیدم: «چرا؟»
«چون لازمشون ندارم.»
داشت کلافهام میکرد، ولی گفتم: «میفهمم.» شبیه یکجور اتلاف وقت بود و حتی نگرانم کرد که نکند دارد وقتکشی میکند. ولی نمیتوانستم بهش فشار بیاورم. ادامه دادم: «هرکاری که فکر میکنی بهتره، همون رو بکن. فقط یادت باشه، من توی هر قدم کنارتم.»
صدایش را شنیدم که چیزی به راننده گفت، بعد از تاکسی پیاده شد و در را پشت سرش بست. احتمال دادم نمنم بارانی هم دارد میبارد، چون هر چند ثانیه یک بار، قبل از این که ماشین راه بیفتد، صدای برفپاککنها را میشنیدم که روی شیشهی جلو میلغزیدند.
پرسیدم: «خب، الان ما در چه حالیم؟» عمدا به جای «تو» گفته بودم «ما» که تاکید کنم باهمیم و حتی اگر شانهبهشانهی هم نیستیم، روحمان قطعا کنار همدیگر است. مکان را من انتخاب نکرده بودم و نمیدانستم مرد بهمحض دیدنش ممکن است نظرش را عوض کند یا نه. اگر اینطور میشد، مجبور بودم بپذیرم. خیلی طول کشیده بود تا با خودم کنار بیایم، ولی دیگر رسیده بودم اینجا و میخواستم او هم تا آخرش را خوب ببیند. باید حواسم به این هم میبود که بهش یادآوری کنم برای چی آنجاست و چقدر جلو رفتهایم.
لابد فکرم را خواند. گفت: «نگران نباش، من نظرم عوض نشده.»
نفس راحتی کشیدم.
ادامه داد: «جدی میگم. جای خوبیام و کاملا هم براش آمادهام. حالا که اینجام، حالا که میبینم چی جلومه، هزار درصد مطمئنم که کار درست همینه.»
باورم شد. بعید میدانستم هیچوقت بهم دروغ گفته باشد، چون هیچ دلیلی نداشت. بارها بهم گفته بود بیش از هرکسی در زندگیام با من صادق بوده و من هم از شنیدنش خوشحال میشدم.
لذت کشتن آدمها
جان مارس نویسندهی کتاب صدای آخر خط، داستانش را به گونهای آغاز میکند که هر خوانندهای را پس از چند صفحه سرجایش میخکوب کرده و چارهای جز ادامهدادن برایش باقی نمیگذارد.
صدای آخر خط داستان پر تبوتاب از زندگی زنی سرخورده به نام لوراست که در آستانهی چهل سالگی در یک کلینیک مبارزه با خودکشی به نام «آخر خط» کار میکند. چه کسی بهتر از همسری عاشق و مادری مهربان و همکاری همدل میتواند داوطلب مرکز خیریه و سنگصبور آدمهایی بشود که به آخر خط رسیدهاند؟ اما این گوش شنوا در اشتیاق چیز دیگریست: او نهتنها برای منصرفکردن قربانیانِ خودکشی تلاشی نمیکند، بلکه آنها را به خودکشی ترغیب میکند. درواقع اگر کسی تصمیم جدی و قاطعانه برای خودکشی گرفته باشد، نباید خیلی هم بدش بیاید که کسی مثل لورا پشت خط قرار بگیرد!
جدیدترین قربانینان لورا مردی به نام دیوید و زن باردار افسردهای به نام شارلوت است. لورا همیشه از این کار لذت برده و احساس غرور میکند و حتی خیلی دلش میخواهد که قربانیانش را حین اقدام به خودکشی از نزدیک ببیند. چند ماه بعد، شخصی به نام استیون با او تماس گرفته و میگوید که میخواهد خودش را بکشد…
هیچ راه دیگری ندارید جز خواندن صدای آخر خط!
ایزابل بروم در نشریهی هیت در ستایش کتاب صدای آخر خط نوشته است: «نفسگیر و مملوء از شگفتی و هیجان؛ کتابی که ساعتها خواننده را پای اتفاقات نگه میدارد و دستکشیدن از آن سخت است…»
حق با ایزابل بروم است؛ جان مارس در آفرینش این اثر موفق شده تا داستانی زیبا و گیرا خلق کند و در این مسیر از پرداخت تمام و کمال شخصیتهای داستانش غافل نشده است. هر کدام از شخصیتهای جهانی که مارس خلق کرده، با هم نقاط اشتراکی دارند و داستان زندگیشان با رشتهای به هم وصل شده است.در طول رمان خواننده به تدریج با هر یک از شخصیتها آشنا میشود. مارس برای شناخت بهتر و عمیقتر هریک از شخصیتها، هنرمندانه به توصیف گذشتهشان میپردازد. در این میان رابطهی غیرمستقیم و زنجیروار شخصیتها، بیش از پیش به غافلگیری خواننده میافزاید.
از ویژگیهای دیگری که این کتاب را به یک اثر خواندنی تبدیل کرده است، تعلیق و کشمکشهاییست که در شعاع آنها تقابل هیجانانگیزی شکل میگیرد.
به طوری کلی میتوان گفت رمان صدای آخر خط اثر موفقی بوده و توانسته توجه خوانندگان و علاقهمندان زیادی را به این ژانر و سبک نوشتار معطوف کند. شاید به همین دلیل است که این در بریتانیا و آمریکا جز پرفروشترین کتابهای سال ۲۰۱۷ بوده است.
علاوه بر همهی اینها، این کتاب میتواند به قالبهای هنری دیگر مثل نمایشنامه یا فیلمنامه تبدیل شود.
داستان سیاهی از بازی موش و گربه
کتاب صدای آخر خط مدت کوتاهی پس از انتشارش نقد و ستایش خوانندگان و رسانههای زیادی را برانگیخت.
خوانندگان زیادی در سایتهایی مثل آمازون و گودریدز دربارهی این اثر نوشتند:
«امان از این کتاب سیاه و دلهرهآور! موقع خواندن این رمان گاهی حس عذاب را در خودم احساس میکردم، اما به هیچ وجه نمیتوانستم آن را لحظهای زمین بگذارم. داستانی پر از پیچ و تاب که به خواننده حس آشفتگی و پریشانیِ لذتبخشی میدهد…»
«داستان این کتاب یک بازی مهیج موش و گربه را در بر دارد! و شما تا لحظۀ آخر نمیدانید چه کسی شکار و کدامیک شکارچی هستند؟! داستانی با جانمایهی روانشناسانه و گرههای پرتعلیق.»
«در کمال صداقت اعتراف میکنم این یکی از معدود دفعاتیست که نویسندهای با کتابش دهان من را از تعجب و حیرت باز، و زبانم را برای سخن گفتن بسته نگه داشته است! بینظیر بود! شاید یکی از دلایلم برای این علاقۀ شدید به کتاب، تنفر بیحد و اندازهام نسبت به کاراکتر لورا است که با هنرمندی تمام خلق و توصیف شده…»
سایمن کِرنیک هم در ستایش این اثر نوشت: «جان مارس یکی از خلاقترین نویسندگان حال حاضر دنیا در سبک رمانهای معمایی و جنایی است. امکان ندارد کتابی از او را از دست بدهم!»
کارنامهی ادبی جان مارس، نویسندهی کتاب صدای آخر خط
جان مارس، نویسندهی چهل و هشت سالهی بریتانیایی است که به عنوان ژورنالیست، نویسنده، و فیلمنامهنویس در چند سال اخیر فعالیتهای هنری خود را ارائه داده و اسم و رسمی برای خود دست و پا کرده است. رمان جنایی_روانشناختی «صدای آخر خط» در سال ۲۰۱۷ به انتشار رسید که میتوان از آن به عنوان موفقترین و پرفروشترین کتاب این نویسنده نام برد. در واقع این کتاب، اثریست که به طور رسمی مارس را به جامعهی ادبی دنیا معرفی کرده و برایش شهرت به ارمغان آورده است.
مارس در مصاحبهای، گفته بود که ساکن نورثهمپتونشایر است و در این رمان نیز این شهر را زادگاه یکی از قهرمانانانش انتخاب کرده و وقتی اظهار دلبستگیاش به شهرش را میخوانیم، احتمالا داریم صدای خود نویسنده را میشنویم.
پس از حدود بیست و پنج سال که پیشهی اصلیاش روزنامهنگاری آزاد بوده و با ستارههای متعددی از دنیای موسیقی و سینما و برنامههای تلویزیونی مصاحبه کرده، اکنون تماموقت به نوشتن مشغول است. در میان روزنامهها و محلههایی که با آنها همکاری کرده اسامی شاخصی به چشم میخورد که برخی از آنها عبارتاند از گاردین آنلاین، ایندیپنت، مجلهی دِیلی اکسپرس، مجلهی ستردی، مجلهی اوکی و توتال فیلم.
کتابهایی که تاکنون از جان مارس منتشر شده، همگی رماناند و عبارتاند از پسران اشتباه (۲۰۱۳)، به هر جایی که هستی خوش آمدی (۲۰۱۵)، آن یک نفر (۲۰۱۶)، وقتی غیبت زد (۲۰۱۷)، آخرین حرکت آن زن (۲۰۱۸) و مسافران (۲۰۱۹). بعضی از آثارش در ژانر ادبیات علمی-تخیلی نوشته شده (مثل آن یک نفر و مسافران)، ولی عمدهی داستانهای مارس در گروه داستانهایی جنایی، تریلر و روانشناختی جنایی دستهبندی میشوند؛ از جمله همین کتاب صدای آخر خط.
سامری نیکوکار
رمان صدای آخر خط با نام اصلی سامری نیکوکار اولین کتابیست که از جان مارس با ترجمهی خوب الهام سلمانی منتشر شده است. در حقیقت اسم رمان از روایتی از انجیل گرفته شده و به صورت ضربالمثل در بین انگلیسیزبانهای جهان استفاده میشود. به طور کل سامری به شخصی گفته میشود که اهل شهر باستانی سامره در فلسطین باشد؛ اما یک سامری خوب به فرد از خود گذشتهای اطلاق می گردد که بدون هیچ گونه چشمداشتی به دیگران خدمترسانی و کمک میکند، به ویژه به کسانی که دچار مشکلات عاطفی و روانی سختی هستند.
این معنا همانطور که گفته شد از دل روایتی در انجیل بیرون کشیده شده است که در آن یک مرد سامری تنها کسی است که به یاری شخصی میشتابد که مورد ضرب و شتم قرار گرفته و اموال او به سرقت برده شده است. به پیشنهاد مترجم و با موافقت ناشر، عنوان کتاب به صدای آخر خط تغییر کرده و آنهم به دلیل قرابت معنایی با «سامری نیکوکار» و در واقع لفظ «سامری» با پیشینهی ذهنی و فرهنگی و حتی مذهبی خوانندگان فارسیزبان بوده. از سوی دیگر به نظر میرسید ایهامی که آخر خط در این کتاب دارد، برای استفاده در عنوان آن نیز مناسب باشد؛ آخر خطی که شاید برای هرکدام ما جای متفاوتی باشد با معنایی متفاوت.