در بند اعدام: برای همه‌ی ما اتفاق می‌افتد

در بند اعدام

کتاب «در بند اعدام» با عنوان انگلیسی the sun does shine با ترجمه‌ی مریم رئیسی در نشر خوب منتشر شده است.
این کتاب که در دسته‌ی ناداستان و ژانر زندگی‌نامه قرار می‌گیرد، سرگذشت تکان‌دهنده‌ی این کتاب که در دسته‌ی ناداستان و ژانر زندگی‌نامه قرار می‌گیرد، سرگذشت تکان‌دهنده‌ی آنتونی ری‌هینتون را روایت می‌کند؛ سیاه‌پوست فقیری که در سال ۱۹۸۶ به جرم دزدی و اقدام به قتل سه مدیر رستوران دستگیر شد سه دهه از زندگی‌اش را در دام سلول انفرادی در بند زندان آلاباما گذراند. را روایت می‌کند؛ سیاه‌پوست فقیری که در سال ۱۹۸۶ به جرم دزدی و اقدام به قتل سه مدیر رستوران دستگیر شد سه دهه از زندگی‌اش را در دام سلول انفرادی در بند زندان آلاباما گذراند. سرانجام وكیل موفقی به نام برایان استیونسون وکالت او را پذیرفت و پس از پانزده سال تلاش، موفق شد او را تبرئه کند. چگونه هینتون توانست این‌چنین سرشار از شفقت و بخشش، با شکنجه‌ی روحی و روانی وضعیت خود مقابله کند؟ این کتاب، داستانی واقعی‌ست از امید و انعطاف‌پذیری روح انسان.

در ادامه‌ی مقاله به بررسی این اثر درخشان می‌پردازیم…

 

شاهدی بر زمانه‌ی خود بودن

 

آدم هرگز نمی‌داند دقیقا در کدام لحظه از زندگی‌اش همه‌چیز برای همیشه عوض می‌شود…

آنتونی ری هینتون در سوم آوریل سال ۲۰۱۵، پس از گذراندن نزدیک به سی سال در سلول انفرادی بند محکومین به اعدام، از زندان آلاباما آزاد شد. این زندانی محکوم به اعدام، یکی از طولانی‌ترین دوره‌های محکومیت در زندان را در آمریکا گذراند و در نهایت بی‌گناه شناخته شد و آزادی‌اش را به دست آورد. بسیاری از ما حتی تصورش را هم نمی‌توانیم بکنیم که دستگیری، متهم‌شدن به انجام یک کار وحشتناک، زندانی‌شدن، به اشتباه مجرم‌شناخته‌شدن و محکومیت به اعدام، چه حسی دارد؛ آن‌هم فقط به این دلیل که پول کافی برای دفاع از خود را نداشته‌ایم. برای خیلی‌ها، این موضوع کاملا غیرقابل تصور است. ولی مهم است بدانیم که این اتفاق در آمریکا می‌افتد…

هینتون در خانواده‌ای سیاه‌پوست و فقیر در حومه‌ی آلاباما بزرگ شد. او یاد گرفت که با زیرکی و دقت، شاهد حقایق تلخ قوانین جداسازی جیم کرو باشد؛ او دید که چطور تعصبات نژادی، زندگی رنگین‌پوستان را در تنگنا قرار می‌داد. مادر بی‌نظیرش به او یاد داده بود که هرگز به نژاد کسی توجه نکند و به خاطر رنگ پوست آدم‌ها، درباره‌شان قضاوت نکند. او تا سر حد توان با این باور مقابله کرد که دستگیری، متهم‌شدن و محکومیت اشتباهش به دلیل نژادش بوده است؛ ولی در نهایت هم نتوانست توجیه دیگری بیابد. ری هینتون نمونه‌ی سیاهپوست فقیری است که در یک نظام عدالت کیفری گیر افتاده بود؛ آن هم نظامی که با آدم‌های پولدار ولی گناهکار خیلی بهتر تا می‌کرد تا با آدم‌های فقیر ولی بی‌گناه.

محکومیت، محکومیت، محکومیت

وقتی مجبور باشید زندگی‌تان را در اتاقی به اندازه‌ی یک توالت بگذرانید، کلی وقت دارید که تک تک لحظات زندگی‌تان را دوباره و دوباره مرور کنید…

 

حس شوخ‌طبعی خارق‌العاده‌ی او، موهبتی بود که با تکیه بر آن می‌توانست بر محدودیت‌های نژادی غلبه کند؛ محدودیت‌هایی که بسیاری از زندانیان سیاه‌پوست دیگر درگیرش بودند. آنتونی که یک کارگر پیمانکار بود، تا حدود سی سالگی با مادرش زندگی می‌کرد و تا قبل از دستگیری‌اش به هیچ رفتار خشونت‌آمیزی متهم نشده بود.

یک شب که مشغول تی‌کشی زمین انبار دربسته‌ی یک سوپرمارکت در شهر بسمر ایالت آلاباما بود، بیست‌وپنج کیومتر آن‌طرف‌تر یک فرد مسلح، مدیر رستورانی را در حالی‌که از محل کار به خانه می‌رفت ربود، وسایلش را دزدید و به او شلیک کرد. قربانی که از این حادثه جان سالم به در برد، بعدها به اشتباه هینتون را به‌عنوان سارق شناسایی کرد. علی‌رغم اینکه هینتون در زمان وقوع جرم، کیلومترها دورتر، در مکان تحت مراقبتی مشغول به کار بود که نگهبانش ورود و خروج همه‌ی افراد را ثبت می‌کرد، پلیس با مراجعه به خانه‌ی مادر هینتون یک اسلحه‌ی کمری قدیمی کالیبر ۳۸ به‌دست آورد. پزشکی قانونی ایالت آلاباما اعلام کرد از این اسلحه‌ی کشف شده نه تنها در سرقت و سوء قصد نافرجام اخیر، بلکه در دو فقره سرقت منجر به قتل دو مدیر رستوران در هنگام ترک محل کارشان در منطقه‌ی بسمر هم استفاده شده بود. با توجه به شواهد مرتبط با اسلحه، هینتون دستگیر و به ارتکاب هر دو قتل متهم شد و دادستان‌های ایالتی اعلام کردند که به‌دنبال مجازات اعدام خواهند بود. پلیس با دستگاه دروغ‌سنج تستی از آقای هینتون گرفت که بی‌گناهی وی را تأیید می‌کرد، ولی مقامات ایالتی این اطلاعات و شواهد او را نادیده گرفتند و بر اثبات دو اتهام و مجازات اعدام، پافشاری کردند.

در جلسه‌ی محاکمه، وکیل تسخیری هینتون نتوانست کارشناس صالحی بیابد تا ادعاهای نادرست مقامات ایالتی درباره‌ی اسلحه‌ی مادر او را رد کند. چهارده سال تمام هینتون نتوانست بی‌گناهی خودش را اثبات کند چون به امکانات حقوقی لازم دسترسی نداشت.

در بند اعدام

ده متر فاصله تا مرگ

برایان استیونسون، وکیل رِی هینتون می‌گوید: «من در سال ۱۹۹۹ با هینتون ملاقات کردم و به‌شدت تحت تأثیر رفتارش قرار گرفتم. تصمیم‌گیری برای کمک کردن به آقای هینتونِ دقیق، صادق، روراست، مهربان و شوخ‌طبع کار سختی نبود؛ هرچند که به‌شدت نگران مسیر دشواری بودم که برای اثبات بی‌گناهی‌اش پیش رو داشتم.»

وی در ادامه می‌گوید: «به کمک همکارانم در مؤسسه‌ی عدالت برابر، سه نفر از بهترین بازرسان سلاح گرم کشور را درگیر این پرونده کردیم که همگی شهادت دادند اسلحه‌ی ضبط‌شده از منزل مادر آقای هینتون با شواهد جرم هم‌خوانی ندارد. چهارده سال دیگر طول کشید تا بالاخره پس از دادخواهی‌های اعتراضی و یک حکم نادر به‌اتفاق آرا از دیوان عالی آمریکا، در سال ۲۰۱۵ آقای هینتون از زندان آزاد شد. طی مدت زمانی که آقای هینتون در بند اعدامی‌های آلاباما زندانی بود، پنجاه‌وچهار زندانی را درست از جلوی اتاق او رد کردند و برای اجرای حکم اعدام بردند. اتاق اعدام فقط ده متر با سلول او فاصله داشت.»

با کوه در میان بگذار

تنها دلگرمی هینتون در سال‌های طولانی حضورش در بند اعدامی‌های زندان آلاباما، یکی از دوستان دوران کودکی‌اش بود که در این سی سال حتی یک بار هم پیش نیامد که به ملاقاتش نرود. لستر بِیلی اصرار داشت که نگذارد هینتون هرگز احساس تنهایی یا رهاشدن کند. هینتون یاد گرفت که با آدم‌های دور و برش ارتباطی عمیق ایجاد کند. به شکلی که تا به‌حال ندیده‌ بودم، برای خودش در بند اعدامی‌ها یک هویت ساخته بود. او نه تنها به زندگی ده‌ها زندانی دیگر در بند اعدامی‌ها معنا بخشید، بلکه نقش مهمی هم در زندگی زندانبان‌ها داشت. آنها در هر زمینه‌ای که فکرش را کنید، از ازدواج و مسائل اعتقادی گرفته تا پستی‌بلندی‌های زندگی روزمره، با آقای هینتون درددل می‌کردند و از او مشاوره می‌گرفتند.

آنتونی رِی هینتون و روحیه‌ی بی‌نظیرش

برایان استیونسون در جایی دیگر می‌گوید: «با آن که پرونده‌ی هینتون برایش سال‌ها ناامیدی و درماندگی دربرداشت و خود من هم بعد از صدور هر حکم معارض، شب‌ها تا صبح بی‌خواب می‌شدم، ولی هر بار که در زندان ایالتی هولمان با هم ملاقات می‌کردیم، همه شاهد فضایی شاد و سرخوش بین ما بودند. این همان قدرت فوق‌العاده‌ی ری هینتون و روحیه‌ی بی‌نظیرش بود.

در طول دوران کاری‌ام، برای ملاقات با صدها موکلی که داشتم، به زندان‌ها و بازداشتگاه‌های بی‌شماری رفتم. معمولا در این ملاقات‌ها، زندانبان‌ها یا کلا من را نادیده می‌گرفتند و یا صرفا حضورم را تحمل می‌کردند. گاهی حتی پیش می‌آمد که کارمندان زندان من را مورد آزار و اذیت قرار می‌دادند، چون ظاهرا از ملاقات‌های حقوقی زندانیان هیچ خوششان نمی‌آمد. ملاقات با ری هینتون با همه‌ی ملاقات‌های حقوقی من فرق داشت. قبل از سال‌های طولانی کار روی پرونده‌ی ری، تا به حال هرگز ندیده بودم که این‌همه نگهبان و زندانبان و کارمند زندان، من را به کناری بکشند و بخواهند در این مسیر کمکی بکنند یا بپرسند چه کاری ازشان برمی‌آید. هرگز چنین تجربه‌ای نداشتم.»

وی در ادامه می‌گوید: «در این سی سال تجربه‌ی کاری‌ام، وکالت چندین و چند زندانی محکوم را به عهده گرفتم. بسیاری از موکلانم افراد بی‌گناهی بودند که به‌اشتباه محکوم یا گناهکار شناخته شده بودند. با این وجود، هیچ‌کدام به‌اندازه‌ی آنتونی ری هینتون در من انگیزه ایجاد نکردند. مطمئنم که داستان منحصر‌به‌فرد و پرکشش او برای تمام کسانی که در سرتاسر دنیا این کتاب را می‌خوانند الهام‌بخش و جذاب خواهد بود.»

در بند اعدام: تکان‌دهنده‌ترین وقایع تاریخ بشریت

در بند اعدام که سرگذشت آنتونی ری هینتون را روایت می‌کند، یک داستان الهام‌بخش و تکان‌دهنده است؛ مشکلات دستگاه قضایی آمریکا و رنج‌ها و امیدهای زندانی‌های محکوم به اعدام را بیان می‌کند.‌ او با توصیف اتفاقاتی که در زندان تجربه کرده است به مخاطب خود نشان می‌دهد که اعدام، خود نوعی قتل محسوب می‌شود و هیچ انسانی نباید این توانایی را داشته باشد که دیگری را به مرگ محکوم کند.
کتاب در بند اعدام پس از انتشارش توجه و نظرات شخصیت‌های سیاسی و برجسته‌ی زیادی را به خود جلب کرد.

اسقف اعظم، دزموند توتو با اشاره به زندگی نلسون ماندلا گفت: «ماندلا ۲۷ سال از عمرش را در زندان رژیم آپارتاید سپری کرد. آنتونی رِی هینتون ۲۸ سال از عمرش را در زندان و در انتظار اجرای حکم اعدامش گذراند. اما هر دوی آن‌ها زمانی که از زندان آزاد شدند، قدرت خارق‌العاده بالایشان در بخشش را به جهانیان نشان دادند. این دو نفر را می‌توان نمونه‌هایی بر این حقیقت دانست که چگونه ظالمانه‌ترین قضاوت‌ها و برخوردها می‌توانند با عنصر عطوفت و گذشت پاسخ داده شوند. داستان‌هایی نظیر زندگی هینتون زنده‌بودن خیرخواهی بشر را به ما نوید می‌دهند.»

ریچارد برانسون هم با تاکید برالهام‌بخشی این زندگی گفت: «اگر داستانی از زندگی یک شخص در دنیا وجود دارد که باید به گوش جهانیان برسد، همین داستان است.»

هاروارد کریمسون با اشاره به شخصیت والای انسانی هینتون، گفت: «توانایی هینتون برای صحبت کردن درباره‌ی آن همه بی‌عدالتی با چنین رویکردی آرام و متین، قطعاً یک هدیه‌ی ماوراءالطبیعه است.»

لوپیتا نیونگو بی‌عدالتیِ قوانین حاکم در جهان را محور صحبت‌های خود قرار داد و گفت: «خاطرات هینتون مثل یک دوش آب سرد شما را از واقعیت عدالت در سیستم قانون آگاه می‌کند، و هم‌زمان انعطاف‌پذیری روح انسان را به شما یادآوری می‌نماید.»

و نشریه‌ی کِرکِس ری‌ویو نوشت: «این کتاب یا درواقع اتفاقات زندگی آنتونی هینتون را می‌توان از تکان‌دهنده‌ترین و فراموش‌نشدنی‌ترین وقایع تاریخ بشریت دانست.»

 

نظرات خوانندگان گودریدز درباره‌ی کتاب در بند اعدام

کتاب در بند اعدام خیلی زود جایگاهش را در میان خوانندگان نیز پیدا کرد و کاربران زیادی در سایت گودریدز به معرفی و گفت‌وگو درباره‌ی آن پرداختند. در ادامه منتخبی از این نظرات را با هم می‌خوانیم:

  • در بیان و بروز احساساتم بعد از خواندن این کتاب احساس ناتوانی می‌کنم! از طرفی خشم و ناراحتی کل وجودم را پر کرده، فکر می‌کنم اگر جای رِی هینتون بودم چطور می‌توانستم چنین شرایطی را تاب بیاورم. هینتون شخصیت کم‌نظیری‌ست…
  • اصلاً می‌شود تصور کرد که به قتل‌هایی محکوم شوی که مرتکب نشده‌ای و قرار است روی صندلی الکتریکی اعدام شوی؟ چه کسی می‌تواند تصور کند که سی سال از عمرش را با بی‌عدالتی از او بگیرند؟
  • سی سال کسی حرف‌هایت را باور نمی‌کند… بدتر از آن، از یک جایی به بعد هیچ‌کس حتی حاضر به شنیدن مجدد دفاعت نمی‌شود! این همه بی‌عدالتی و تعصب و تبعیض را چطور می‌توان با چنین کتابی پاسخ داد؟ تکان‌دهنده بود. خواندنش را پیشنهاد می‌کنم…

دلم می‌خواست دوباره زندگی کنم

در بخشی از فصل هشتم کتاب در بند اعدام می‌خوانیم:

دلم همان زندگی ساده‌ی خودم را می‌خواست. دلم تختخواب خودم را می‌خواست، با یک حمام داغ و یک بالش نرم که بتوانم صورتم را تویش فرو ببرم. دلم می‌خواست زیر پایم فرش باشد، یا چمن، یا یک چیز نرم دیگر. خدایا، چقدر دلم برای چیزهای نرم و لطیف تنگ شده بود! چیزهای نرم و لطیف و خوشبو. دلم می‌خواست رانندگی کنم. دوست داشتم بنشینم توی ماشین کوچکم و بروم به همه‌ی جاهایی که همیشه در ذهنم تصور می‌کردم. دلم می‌خواست جایی غیر از آلاباما را ببینم. هیچ‌وقت بیشتر از چند ساعت رانندگی، از خانه دور نشده بودم. دلم می‌خواست ساحل غربی را ببینم، تا هاوایی بروم، به انگلستان بروم، تا آمریکای جنوبی سفر کنم. دلم می‌خواست ازدواج کنم، بچه‌دار شوم و به خانواده‌ام همان عشقی را بدهم که خودم در کودکی تجربه‌اش کرده بود. دلم می‌خواست دوباره می‌توانستم با آدم‌های دیگر بگووبخند کنم. می‌خواستم زندگی‌ام به من بازگردانده شود. پراکو را می‌خواستم. آزادی‌ام را می‌خواستم. نمی‌خواستم مثل یک حیوان وحشی توی قفس زندانی باشم. دلم نمی‌خواست دیگران به من بگویند کی غذا بخورم و چی بخورم. دلم نمی‌خواست هربار که به حمام یا دست‌شویی می‌رفتم، یکی بایستد و بهم زل بزند. شخصیت و احترامم را می‌خواستم. آزادی‌ام را می‌خواستم. دلم می‌خواست بدون این که پلیس بیاید و من را بگیرد و ببرد، با آرامش آن چمن‌های لعنتی را بزنم. عدالت می‌خواستم…

تمام حقیقت

خواندن این داستان، دشوار ولی ضروری است. باید واقعیت‌هایی را درباره‌ی بقایای تعصب نژادی در آمریکا بدانیم؛ و اینکه چطور این موضوع می‌تواند باعث شود در تعامل با دیگران رفتاری ناعادلانه و غیرمنصفانه داشته باشیم. باید از خطرات ناشی از سیاست‌های ترس و خشم آگاهی داشته باشیم؛ این همان چیزی است که در نهایت منجر به ایجاد سیستم‌هایی مانند سیستم اعدام در کشورها می‌شود و فضا را برای حرکات سیاسی باز می‌کند که به دادگاه‌ها و مقامات رسمی اجازه‌ی رفتارهایی چنین غیرمسئولانه را می‌دهد.

باید از کرامت انسانی هم بیشتر بدانیم، از قدر و منزلت انسان. باید این حقیقت را بدانیم که ما انسان‌ها چیزی بیشتر از آن بدترین رفتاری که داشته‌ایم، هستیم. داستان آنتونی ری هینتون به ما در درک برخی از این مشکلات کمک می‌کند و برایمان معنای واقعی نجات، پیروزی و بخشش را آشکار می‌سازد.

ری هینتون پس از آزادی، به‌عنوان یک سخنران عمومی خارق‌العاده فعالیت می‌کند و تأثیر به‌سزایی بر زندگی مخاطبان خود گذاشته‌ است. توانایی او در ترکیب کردن شوخ‌طبعی با احساسات عمیق و روایت‌گری جذاب و گیرا در بیان داستان سفر دردناک ولی در نهایت پیروزمندانه‌اش و ایجاد انگیزه در شنونده، از ویژگی‌های نادر اوست. پیام بخششی که او برایمان دارد می‌تواند به‌شکل‌های متفاوتی جلوه کند و خود من دیده‌ام که او چطور می‌تواند با صحبت‌هایش طیف وسیعی از آدم‌های مختلف را تحت تأثیر قرار دهد؛ از دادستان‌ها و افسران پلیس اصلاح‌ناپذیر گرفته تا دانش‌آموزان و نوجوانان آسیب‌پذیر.

کتاب در بند اعدام حکایتی است از بخشش، دوستی و پیروزی، آن‌هم در فضایی نژادپرستانه، پر از تلخی فقر، و البته تحت سلطه‌ی یک نظام عدالت کیفری غیرقابل‌اعتماد. آقای هینتون داستان محکومی را برایتان روایت می‌کند که سفری پر از رنج و شکنجه را در دروازه‌های مرگ تحمل کرده و با این حال هرگز اجازه نداده خدشه‌ای به امید، بخشندگی و اصالتش وارد شود. این کتاب در حقیقت داستان یک معجزه است، چرا که بارها و بارها پیش آمد که هر دوی ما گمان بردیم او هرگز نجات پیدا نخواهد کرد تا بتواند داستانش را روایت کند. پس همگی باید از نجات‌یافتن او خرسند باشیم، زیرا مشاهدات او، زندگی‌اش و مسیری که طی کرد، ماجرایی الهام‌بخش و فراموش‌نشدنی است.

اگر از علاقه‌مندان کتاب‌های زندگی‌نامه هستید، می‌توانید کتاب «میشل‌شدن»، سرگذشت «میشل اوباما» را از زبان خودش بخوانید.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *